جدول جو
جدول جو

معنی کون سره - جستجوی لغت در جدول جو

کون سره
(سُ رَ / رِ)
عمل غیژیدن کودکان و زمین گیران. غیژیدن چنانکه مردمی اشل از دو پای یا کودک پیش ازراه افتادن. رفتن کودک با کشیدن نشیمنگاه بر زمین. غیژیدن در حال نشسته بودن، چنانکه طفل شیرخوار. و باکردن صرف شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سر خوردن در حال نشسته. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خون سرد
تصویر خون سرد
مقابل خون گرم، در علم زیست شناسی، کنایه از ویژگی کسی که زود خشمگین نمی شود، بردبار، متین، آرام
فرهنگ فارسی عمید
(کُ هََ / هَُ سَ)
کنایه از دنیا. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کوه. کوهستان. (از فهرست ولف). کوهسار. سرکوه:
ز ره دامنش را بزد بر کمر
پیاده برآمد بر آن کوه سر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 893).
چنین گفت کین کوه سر، خان ماست
بباید کنون خویشتن کرد راست.
فردوسی (ایضاً ص 897).
سپیده چو برزد سر از کوه سر
پدید آمد از دور رخشان سپر.
فردوسی (ایضاً ج 8ص 2595).
سواران پیاده به زرین کمر
از ایشان درخشنده شد کوه سر.
فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 3 حاشیۀ ص 800)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ / تِ)
مرکّب از: کون + استه، استخوان کون. (فرهنگ فارسی معین) ، جفته و سرین وکفل آدمی را گویند. (برهان)، کونه. سرین را گویند وقیل طرف سرین و این لغت مستعمل و معروف به ین الناس است. (آنندراج) (انجمن آرا)، کفل. کپل. عجز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، سرین و جفته و کفل آدمی و اسب. (ناظم الاطباء) : و چون بکوبند و اندر زیت آغارند... چون بر کونسته طلا کنند عرق النسا را سود کند. (الابنیه عن حقایق الادویه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و عرق النساء را منفعت کند چون بر کونسته ضماد کنند. (الابنیه عن حقایق الادویه، یادداشت ایضاً)،
چون که کونسته ناگهان بجهد
مژدۀ دولت و مراد دهد.
(ناظم رسالۀ اختلاجات از آنندراج)،
القطاه، کونستۀ اسب. (السامی فی الاسامی، یادداشت ایضاً)، الأبزخ، آن اسب که کونستۀ وی فرونشسته باشد. (مهذب الاسماء، یادداشت ایضاً)، التعجز، بر کونستۀستور نشستن. (زوزنی، یادداشت ایضاً)، بوص، کونستۀ مردم. (مهذب الاسماء، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(کُنْ سِرْوْ)
کنسرو. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کنسرو شود
لغت نامه دهخدا
(لِ رِ)
کوهی به ارتفاع 9200 پا، میان استرآباد و تاش. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 79)
لغت نامه دهخدا
(مِ یَ)
ده کوچکی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان. واقع در 61 هزارگزی جنوب خاوری مشیز و 4 هزارگزی خاور راه مالرو رابر به لاله زار. سکنۀ آن 8 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از بخش قصرقند که در شهرستان چاه بهار واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ سِکْ کَ / کِ)
سکۀ کهن. سکۀ قدیمی. سکۀ کهنه:
وآن دگر فصل خطبۀ نبوی
کاین کهن سکه زو گرفت نوی.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 22)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
قسمی آفت و بیماری کرم پیله و آن شکافی است که در بن کرم پدید آید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ / زِ)
سریدن کودک بر نشیمن پیش از راه افتادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
صفت عمومی تمام جانورانی است که دمای بدن آنها ثابت نیست و از تغییرات دمای محیط پیروی می کند. (فرهنگ اصطلاحات علمی) ، جانوری که با سرد شدن هوابخواب می رود و از حرکت می ایستد تا دوباره هوا گرم شود، آنکه زود خشمگین نگردد. آنکه زود از جای بدر نرود. (یادداشت مؤلف). مقابل خون گرم، حلیم. بردبار. شکیبا. مقابل خون گرم، بی غیرت. بی حمیت. لاقید. بی رگ. بیقید، آنکه دیر دوستی کند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کامْ بِ)
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 18هزارگزی جنوب الیگودرز کنار راه مالرو خلیل آباد به ده سفید. ناحیه ای است واقع در جلگه معتدل، دارای 773 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند از صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
امرد. مخنث، مفتضح. رسوا. (فرهنگ فارسی معین) ، نوعی دشنام است کنایه ازمفعول بودن طرف. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کون سوزه
تصویر کون سوزه
کون سوختگی، زیان سخت دیدن کلاه بسر شخص رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
کنسرو: ورود عمل کنسرو (در عهد ناصر الدین شاه قاجار) بنظارت خانه مبارکه و آن عبارتست از حفظ فواکه و بقول و خضراوات و امثالها بتخلیه محفظه از هوا و این صنعت در عهد خوانسالاری جناب مهدیقلی خان قاجار مجدالدوله بدار النظاره دولتی ورود نمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو سره
تصویر دو سره
دو طرفه دو جهتی: بلیط دو سره هواپیما
فرهنگ لغت هوشیار
به هنگام کوچ، کاری را به رایگان برای شخص کوچنده انجام دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
سفره ی نان، سفره ای که نان گرم را در آن پیچند تا تازه بماند
فرهنگ گویش مازندرانی
آبراهه ی کرت پایانی شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی
حالت خزیدن بر زمین با سرین
فرهنگ گویش مازندرانی
از ارتفاعات کلاردشت شهرستان چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
آبریز شیروانی
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
خزیدن بر روی باسن و سرین
فرهنگ گویش مازندرانی
توکای بزرگ با سینه و بال های سفید و سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای شهر عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در لفور شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
آن را، آن یکی را، برای آن یکی
فرهنگ گویش مازندرانی
از محله های قدیمی شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
آن بار، آن دفعه
فرهنگ گویش مازندرانی
آن را، آن یکی را، برای آن یکی
فرهنگ گویش مازندرانی
پس از آن، سپس، بعد
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد، از مراتع نشتای منطقه ی عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی